مدرسه ی راهنمایی دخترانه ی 15خرداد فولادشهر
ای نام تو بهترین سر آغاز بی نام تو نامه کی کنم باز ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست برزبانم ای کار گشای هرچه هستند نام تو کلید هر چه بستند ای هست کن اساس هستی کوته ز درت دراز دستی از آتش ظلم و دود مظلوم احوال همه تو راست معلوم هم قصه نانموده دانی هم نامه نا نوشته خوانی ای عقل مرا کفایت از تو جستن زمن و هدایت از تو هم تو به عنایت الهی آن جا قدمم رسان که خواهی از ظلمت خود رهایی ام ده بانور خود آشنایی ام ده
تابستان هم گذشت ، چشمان معصوم بچه ها منتظر طلوع مهر صادق است .
دوباره در رقابت بین زمین و خورشید ؛ درختان برگ های خود را نذر مساوی شدن شب و روز می کنند . پاییز هزار چهره ؛ عشوه از سر می گیرد . شور و حرارت تابستان را باد پاییزی به یغما می برد و زمین کماکان نفس می کشد ...
بالاخره آخرین شب تابستان به خواب پاییزی فرو رفت ؛ از ساعتی دیگر زنگ ها به صدا در می آیند و دیوار های آفتاب سوخته ی مدارس از قیلوله ی تابستانی خویش بیدار می شوند .
صبح که بدمد زندگی رنگ گرم حیات به خود می گیرد رنگ زرد ، نارنجی ، ارغوانی ، رنگ پویایی . رنگی از جنس هستی در چشم آیندگان این سرزمین موج خواهد زد ...
فردا انگشتانی کوچک و قدم هایی بزرگ پا می گیرند تا طرح های نو براندازند .
کتاب های ناخوانده ، خوانده و دفترهای نانوشته ، نوشته می شوند ... چه خو اهند خواند ؟ چه خواهند نوشت ؟
امیدوارم که بنویسند :
Design By : Pichak |